بی وفایی...

دل شکسته

قصه ی من

شبی پرسیدمش با بی قراری

به غیر از من کسی رو دوست داری؟؟؟

زچشمانش اشک جاری شد

میان گریه هایش گفت اری...



نظرات شما عزیزان:

شهیم
ساعت17:39---18 آذر 1391
عالی آجی وبلاگت خیلی خوبو قشنگ شد

غزل
ساعت14:27---17 آذر 1391
منتظر قطارم ... قطاری که مسافرم در آن نیست
من در ایستگاه نیستم روی ریلم..........


parand
ساعت15:00---10 آذر 1391
دخترک برگشت





چه بزرگ شده بود





پرسیدم پس کبریتهایت کو؟





پوزخندی زد...





گونه اش آتش بود ، سرخ، زرد...





..............





گفتم می خواهم امشب با کبریتهای تو این سرزمین را به آتش بکشم





دخترک نگاهی انداخت ،تنم لرزید..





گفت : کبریتهایم را نخریدند





سالهاست تن می فروشم...... پاسخ:سلام عزیزم مچکرررررررررررررررم متن قشنگی بود.


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در چهار شنبه 8 آذر 1391برچسب:,ساعت 23:47 توسط somaye| |